محبت اکسیری است که در پناهش جان رونق حیات می یابد و خار ارزش گل پیدا می کند.کیمیایی است که خاک را به طلا بدل می کند و زیستن را معنای بودن می بخشد.زمستان جان به امیدش جامه ی بهار به تن می کند و تن تن پوش پاییز زندگی با یاد حضورش رنگ و جلایی دیگر می گیرد.راستی کدام یک از ما قادریم بی بودنش بودنمان را تحمل کنیم؟و در نبودش زندگی کنیم؟که هر جا نفسی بر اید به همت وجود اوست و چون فرو رود به امید حضورش خداوندی را سپاس که رحمان است و رحیم و راستی که چه زیباست تا در رحمت بی منتهایش رحمان را بر رحیم سبقت می دهد و این گونه درد امید را روانه ی جام دل ها می نماید.رحمانی که چتر رحمت بی منتهایش سایبانی است بر سر تمامی کائنات و چراغی است فرا راه انان که دنبال طریق هستند.خدای مهربانی که مهر در پناهش معنا می شود و محبت با تفسیر او معنایی دیگر می یابد و دامنه ی لطفش ان قدر وسعت می یابد که در تمام هستی ذره ای را نمی یابی که بر ان سایه نداشته باشد و لحظه ای را نمی بینی که در ان جاری نباشد و راستی چگونه می توان تصور کرد که بود و در پناهش نبود ماند و از او مدد و مهر ندید که امدنمان با مهر است و رفتنمان با امید حضور در امانگاه پر مهرش.